سرویس دین و دعوت پایگاه‌ اطلاع‌رسانی اصلاح

پس از بیان دلایل کثرت‌گرایان، در فصل قبل، در این فصل به نقد دلایل آن‌ها خواهیم پرداخت. ابتدا ادلّه و مبانی آن‌ها را بررسی نموده و به تحلیل‌شان می‌پردازیم؛ سپس از منظر قرآن و سنّت به صورت کلی به بحث و بررسی پلورالیزم خواهیم نشست.

الف؛ نقد دلایل کثرت‌گرایان:

1)هرمنیوتیکس

ابهام ذاتی متن و کثرت نازدودنی معنا، تنها یکی از تئوری‌ها در این باب است و نمی‌توان ادّعا کرد که همه‌ی فهم‌ها، فهم‌های تفسیری‌اند و به چه دلیل مقتضای متن، همواره ابهام و تفسیر‌پذیری است؟ همه‌ی متون از جمله متون دینی، می‌توانند روشن و محکم باشند، اگرچه گاهی مبهم و متشابه نیز می‌باشند. روشنی متن، جایی برای تفسیر باقی نمی‌گذارد و اگر هم جایی برای تفسیر باشد، تنها یک تفسیر از متنِ روشن ممکن است. متن می‌تواند کاملاً صریح و پوست‌کنده باشد. بنابراین، این تعبیر که «کتاب الهی و سخن پیامبر-صلی‌الله‌علیه‌وسلم-، همواره تفسیرهای متعدّد برمی‌دارد» سخن نادرست و نامعقولی است. بسیاری از آیات قرآن و روایات پیامبر-صلی‌الله‌علیه‌وسلم- دارای ظاهر روشن و قابل فهم عمومی بوده، از آغاز ظهور اسلام تاکنون، همه‌ی علمای اسلام فهم یکسانی نسبت به آن‌ها داشته‌اند و پاره‌ای از آن‌ها نیز محل برداشت‌های مختلفی هستند، لذا قابل تفسیرهای متعدّدند.

خداوند متعال در قرآن مجید می‌فرماید:

«هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُوا الأَلْبَابِ»[1] «اوست خدایی که قرآن را بر تو فرستاد که برخی از آیات آن کتاب، آیات محکم است که احتمال اشتباهی در او راه نیابد که آن‌ها اصل و مرجع سایر آیات کتاب خدا خواهد بود و برخی دیگر متشابه است که به سهولت، درک معنی و فهم مقصود از آن نشود تا آن‌که گروهی که در دل‌هایشان میل به باطل است از پی متشابه رفته تا به تأویل کردن آن در این راه شبهه و فتنه‌گری پدید آرند در صورتی که تأویل آن، کسی جز خدا نداند و اهل دانشن گویند ما به همه‌ی آن کتاب گرویدیم که همه‌ی محکم و متشابهِ قرآن، از جانب پروردگار ما آمده و به این دانش پی‌نبرند به جز خردمندان.»

البته ذکر این نکته لازم است که آیات متشابه در مقایسه با آیات محکم قرآن، اندک است. همچنین خداوند نخواسته است به وسیله‌ی آیات متشابه، ما را گمراه یا سرگردان کند؛ بلکه برای دست یافتن به فهم درستِ آن‌ها، ما را راهنمایی کرده و فرموده است، «منه آیات محکمات، هن امّ الکتاب...» برای تفسیر آیات متشابه، باید معانی محتمل را به آیات محکم، برگرداند زیرا خداوند تأویل آیات متشابه را در آیات محکم قرآن قرار داده و از سوی دیگر فهم و تفسیر آن آیات را کسی جز خدا نمی‌داند و خداوند هم این فهم را به راسخان در علم داده است. بنابراین:

اولاً: ما معتقدیم، بسیاری از آیات قرآن، بیانگر مطالبی هستند که با عقل ناب و اصول حاکم بر ذهن ما هماهنگ هستند و چگونگی فهم این آیات، به سلیقه و پسند مفسّران ربطی ندارد. پس نمی‌توان گفت تفاسیر همه‌ی آیات قرآن، متکثّر و متعدّد بوده و هر کس تفسیری را نپسندیده، روی به تفسیر دیگری آورده است! تاریخِ تفسیر هم نشان می‌دهد که آرای مفسّران در همه‌ی مطالب قرآن مختلف و متفاوت نبوده و نیست. مقتضای بشریت ما نیز این نیست که همواره فهمی غیر از اصل دین پیدا کنیم. بلکه برعکس، از آن‌جا که دین به زبان بشر و در حدّ فهم و معرفت و وُسع او نازل شده و از طرفی بشر مخلوق همان خدایی است که دین را برای هدایت او می‌فرستد، بنابراین باید وضع چنان باشد که بشر بتواند دین را دریابد، نه این‌که مقتضای بشریتش چنان باشد که دین را با پیش‌فرض‌ها و انتظاراتش تغییر دهد یا مجبور باشد خود، بر زبان آن چیزی بنهد و آن را به سخن آورد. خداوند همان‌طور که توانست بشر را به نطق درآورد، می‌تواند دین را نیز به نطق درآورد و آن را هم‌زبان و در حد فهم بشر سازد و یا به تعبیری دیگر فهم بشر را چنان توانایی دهد که دینش را نیز به درستی دریابد. اگر چنین امکانی وجود دارد، چه دلیلی دارد که خداوند مهربان و حکیم این امر را از بشر دریغ ورزد و ساختمان ادراکی وی را به گونه‌ای بسازد که همواره دین عزیزش از دسترس او به دور ماند؟!

ثانیاً: همه‌ی متن‌ها یک دست و در یک سطح نیستند. برخی روشن‌تر از برخی دیگرند و فهم برخی آسان‌تر از فهم برخی دیگر است. متن دین، یعنی کتاب و سنّت، یک‌گونه نیست. بعضی عبارات بیان عرفی و برخی دیگر ذوبطون و عرفانی است. از حیث دیگر بعضی «نص» و بعضی «ظاهر»، از جهتی دیگر بعضی محکم و بعضی متشابه است، این همه را نمی‌توان با یک چوب راند و داغ «ابهام نازدودنی» را بر تارک همگان نهاد. «کتاب مبین» با این ابهام نازدودنی چگونه سازگار است؟ در این تردیدی نیست که کثرت معنی فی‌الجمله پذیرفتنی است، امّا نه بالجمله و نه نازدودنی و نه بدون معنای راجح.

ثالثاً: تعدّد و تنوع فهم‌ها و تفسیرها از متون دینی، به دلیل تأثیرگذاری انسان از فرهنگ‌ها، محیط‌ها و علوم، نه قانون «حق و باطل» و «درست و نادرست» را از صحنه‌ی اندیشه و زندگی بشر برمی‌دارد و نه دلیل بر حقانیت یا بطلان همه‌ی برداشت‌ها و تفسیرهاست. هرگاه این برداشت‌ها و تفسیرها، متعارض و پارادوکسیکال باشند، به حکم قانون بدیهی «اجتماع و ارتفاع متناقضین محال است»، بحث درست و نادرست یا حق و باطل مطرح خواهد شد و قهراً باید معیار و مقیاسی برای تشخیص حقّ از باطل و درست و نادرست، وجود داشته باشد وگرنه بحث حق و باطل و صواب و خطا لغو خواهد بود. این مقیاس، باید چیزی باشد که معصوم از خطا باشد و یا مستند به رأی پیامبران گردد. آن‌چه مصون از خطا است، «اصول بدیهی عقلی»[2] و «قول و فعل پیامبران » است، پس هر رأی و نظری که به این دو منتهی گردد، معتبر و پذیرفتنی خواهد بود.

گذشته از این، قرآن کریم در عین این‌که مفسِّر و مبین می‌خواهد، ولی چنین نیست که خود صامت محض باشد، بلکه مفسِّر باید رأی خود را به قرآن یا آنان‌که از تأویل و اسرار قرآن آگاهند، عرضه کند و از این طریق، صواب و خطای رأی خود را بیازماید و اگر چنین نکرد، دیگران این‌کار را خواهند کرد. مهم، این‌ است که مقیاس برای سنجش و ارزیابی، وجود دارد و آراء مفّسران با آن مقیاس، ارزیابی خواهد شد.

بنابراین، تفاسیر و آراء دین‌شناسان را باید با مقیاس‌های عقل، قرآن و کلام، پیامبر-صلی‌الله‌علیه‌وسلم- ارزیابی نمود و صحیح را از سقیم جدا ساخت. چنان‌که در مواردی چون رخدادهای تاریخی و مانند آن، که درک حسی نیز نافذ است، از این ابزار معرفتی هم باید بهره جست و بدین صورت، راه تشخیص و داوری گشوده است.

رابعاً: پذیرش پلورالیسم در فهم متون دینی گرچه به معنای قبول تکثّر و تعدّد، (به عنوان یک واقعیت)، در فهم متون دینی است، اما هرگز دلالتی بر این نکته ندارد که همه‌ی فهم‌ها و تفسیرها و برداشت‌ها رسمیت و حجیت دارند.

از منظر معرفت‌شناسی دینی، معرفت‌ها، تفسیرها و برداشت‌ها از دین متعددند اما رسمیت و حجیت تنها، از آنِ برداشت و معرفتی است که یا صددرصد با متن و واقعیت دین مطابقت دارد و یا درصدِ مطابقتِ آن با حقیقتِ دین نسبت به سایر برداشت‌ها بیشتر باشد.

خامساً: در علم تفسیر گفته‌اند، درست است که یک متن ادبی ممکن است برای چند مخاطب، چند گونه معنا داشته باشد، امّا هر کسی حق ندارد خود را مخاطب آن متن بشمارد و هر گونه که پسندید برای آن متن، معنایی بتراشد!

این نکته بیانگر این است که مخاطب یک متن کسی نیست که با هر ذهنیتی به سراغ آن متن برود و از آن برداشت و استنباط کند، بلکه باید علوم و دانش‌های مرتبط با آن متن را فرا گرفته باشد و متد فهم مطالب از آن متن را بداند و آن‌گاه به سراغ متن برود. پی‌ بردن به مراد باری تعالی، چنان‌که «دکتر سروش» گفته، امر غیرممکن و تکلیف مالایطاق نیست؛ زیرا خداوند مهربان و حکیم، کتاب‌های آسمانی خود را، به زبان بشر و در حدّ فهم و معرفت و وُسع او نازل کرده، و از طرف دیگر، بشر خود نیز، مخلوق همان خدایی است که دین و کتب آسمانی را برای هدایتش فرستاده است. پس باید وضع چنان باشد که بشر بتواند خود دین و محتوای کتاب آسمانی را دریابد.

بنابراین لازم نیست انسان، قرآن را نه تشنه‌ی معانی بداند و نه آبستن معانی و بخواهد با پیش‌فرض‌ها و انتظاراتش بر زبان قرآن چیزی بنهد و آن را به سخن و تفسیر آورد و با خود هم‌زبان سازد.

بدیهی است که امروزه هر کسی قادر نیست، بدون تخصص در یک رشته‌ی علمی اظهار نظر کند و به تأیید یا تکذیب یک مطلب بپردازد. علم تفسیر و فهم کلام الهی نیز از این قاعده مستثنی نیست. مفسّر قرآن، باید دارای شرایطی باشد تا سخن او معتبر و قابل بررسی باشد، بعضی از این شرایط، لازمه‌ی مفسّر قرآن است و بعضی شرایط هم، برای کمالِ تفسیر است. شرایطی مانند: آشنایی با ادبیات عرب، آگاهی از شأن نزول یا اسباب نزول، آشنایی با ناسخ و منسوخ، اطلاع از علم فقه، آشنایی با اصول فقه، آشنایی با علم حدیث، آگاهی از قرائت‌های مختلف قرآن، آگاهی از علم کلام، ایمان به رسالت و دعوت اسلامی، آگاهی از تاریخ اسلام و سیره‌ی حضرت رسول-صلی‌الله‌علیه‌وسلم- و... .

2) ذوبطون بودن کلام الهی

اولاً: ذوبطون بودن کلام الهی، گرچه مستلزم نوعی کثرت در معرفت دینی است، ولی این کثرت، به صورت فهم‌های هم‌عرض، متعارض و پارادوکسیکال نخواهد بود، زیرا این بطون یا لایه‌ها همگی کلام الهی‌اند که حق مطلق است، پس همگی جلوه‌های حق می‌باشند و جلوه‌های حقّ، هماهنگ و موزون خواهند بود. چنان‌که خداوند در وصف قرآن می‌فرماید:

1. « اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِی... ذَلِکَ هُدَى اللَّهِ یهْدِی بِهِ مَنْ یشَاءُ...»[3]: «خداوند، نیکوترین سخن را که کتابی است همانند و موزون نازل نمود ... این کتاب، (جلوه‌ی) هدایت الهی است که خداوند هرکس را بخواهد به واسطه‌ی آن هدایت می‌کند... .»

2. «أَفَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً»[4]: «آیا در قرآن تدبر نمی‌کنند، اگر از جانب غیرخدا بود، در آن اختلاف بسیار می‌یافتند.»

3. «لا یأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ»[5]: «قرآن، کتاب عزیزی است که» به هیچ وجه، باطل در آن راه ندارد -چون- فرستاده‌ی خداوند حکیم و ستوده است.»

ذوبطون بودن کلام الهی، بدین صورت است که لفظی دارای معنایی «مطابق» و نیز معنا یا معانی «التزامی» است، یعنی معانی متع?